۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

 دختر بچه سه ساله موبايل مامانش رو ورميداره ميره تو اينترنت آخرين ورژن بازي جنگي رو دانلود ميكنه ميشينه تِپ تِپ بازي ميكنه، اونوقت ما تا پونزده سالگي كه هيچي، همين الانشم ميريم حموم، سنگ پا رو ورميداريم نگه ميداريم زير دوش، اين تيكه هاي صابون گير كرده توش رو نجات بديم، بپرن بالا شاد شيم، احساس سوپر مَني بهمون دست بده!
از بي خبري متنفرم. از اين جمله كه "بي خبري، خوش خبريه" متنفرم. حتي اگه خبر بد باشه ميخوام كه بدونم. از اينكه بهت ميگم "نگران ميشم، از خودت خبر بهم بده"، بگي "نگران نباش خبراي بد زود ميرسه" متنفرم. تو عصر ارتباطات باشي و نتوني از وضعيت كسي كه منتظرشي، خبردار شي، از اينم متنفرم!
من دقت كردم ديدم شماعي زاده هرچي ريتم دامبولي چُسك بوده، تو اين آهنگ "کمتر و کمتر" استفاده كرده، يه گوش فقط به همين اول آهنگ بديد متوجه ميشيد، انگار كه به هر ترفندي ميخواسته آدمو بلند كنه برقصونه، يكي از طرف من بهش بگه لازم به اين همه زحمت نبود، ما نزده مي رقصيم.
ريحان اسم بلند شدن موي كوتاه رو گذاشته مرحله ي گذار، مرحله اي كه هيچ كاريش نميشه كرد باهاش جز مدارا. حالا به نظر من، اين مرحله ي گذار موي كوتاه به بلند، از گذار سنت به مدرنيته هم پيچيده تره، لامصب مقاومت در مقابل موي كوتاه از مقاومت در مقابل نفس اماره هم سخت تره، واسه همين باز به اين نفس اماره م لبيك گفتم و كوتاه كرديم رفت آقا رفت.
ماشالا خانواده همه راستگو، مادرم كه كافيه يه حرفي پشت سر يكي بزنه، تا خود طرف رو مي بينه بهش ميگه آره پشت سرت گفتم بذا به خودت هم بگم، اينطوريه و اونطوري. يا مثلن جلو خود طرف، يارو رو با خاك يكسان ميكنه بعد ميگه من رُكم با كسي تعارف ندارم كه. حالا امروز به برادرم ميگم: حميد خيلي چاق شدم؟ ميگه آره، ميگم يعني بَده؟ ميگه آره، هي منتظرم بگه حالا نه اونقدر، خيلي هم بد نيست و اين حرفا -چون خداييش فقط سه كيلو اضافه شده- مي بينم هيچي نميگه، بعد بهش ميگم يعني زشته؟ ميگه آره.

اَه اَه ، انقده بدم مياد از اين آدماي راستگو
آخرين جمله ي قصار جواد خياباني كه همين الان به گوشم رسيد، برادرم داره ميگه ديشب كه داشته بازي بارسلونا و والنسيا رو ميديده خياباني برگشته گفته: نِيمار و مِسي مثل دو تا اتومبيل با آخرين سرعتند تو مسابقه ي دو چرخه ها 

۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

انگار اومده باشي بنگاه مسكن، يارو نه عكس و اسم درست و حسابي از خودش گذاشته نه صفحه ش معلومه چي به چيه، اونوقت يه كاره اومده مسيج ميده فِرت و فِرت مشخصات پرت مي كنه از خودش:
"علیرضا
30 ساله
مهندس
it
مجرد و تنها
.
جواب بدید درخواست ارسال میشه خدمدتون."

بعد كه جواب نميدي باز پيغام ميده:

"جوابتون منفیه؟"

نَ پَ ، همين الان با اجازه بزرگترا اَپلاي مي كنم واست!
همه جا وقتي يكي عطسه مي كنه، بقيه ميگن عافيت باشه. ماشالا تو خونه ما انقدر صداي عطسه ها بلنده كه تا يكي عطسه مي كنه، اون يكي از اتاق بغلي ميگه: كوفت!
يه وقتايي ميشينم با خودم در مورد خودم يا در مورد يكي ديگه يا اصن در مورد يه موضوعي بحث مي‌كنم، بعد ديالوگ طولاني‌اي برقرار ميشه كه معمولاً هم آخرش به قاطي كردن و دعوا و قهر ميرسه، تازه اگه تو خيالم با يكي ديگه بحث ‌كنم، همون لحظه ازش كينه هم به دل مي‌گيرم، بعد يهو به خودم ميام و هر چي ابر بالا سرم شكل گرفته رو با دستم متفرق مي كنم.
ديگه همچين آدماي خوددرگيري هستيم ما
در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست ميدارم
.
البته حالا كه دسترسي محلي وجود نداره وگرنه به مرز و درون مرزي هم اعتقاد پيدا مي كنيم
(ديگه روم نميشه تو چشماي شاملو نگاه كنم)

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه


واسه شب استتوس چي بذارم؟!
.
مادراني كه ما باشيم، در آينده و به جاي دغدغه ي بزرگِ "واسه شب شام چي بذارم؟!"
قبلاً درمورد يكسري از مستي ها گفته بودم كه نياز به هيچ الكي ندارند، يكسري كتاب ها، متن ها، شعرها، فيلم ها، آهنگ ها، رقص ها و.. 
از بين يكسري كتاب هايي كه با هر بار خوندنش روحم تازه ميشه، كه هر وقت حالم خوش نيست يا هر وقت كه ميخوام از لحظه م
 لذت ببرم و نوشته اي رو با تمام وجود حس كنم، ميرم سراغشون، هر سه كتابِ داستان بيژن نجدي و شعرهاش هست. يوزپلنگاني كه با من دويده اند، داستان هاي ناتمام، دوباره از همان خيابان ها و خواهران اين تابستان.
امروز سالروز درگذشت بيژن نجدي ست، كسي كه نشون داد ادبيات به كميت نيست و البته همين ادبيات هم در مورد نجدي به همسرش - پروانه نجدي - براي گردآوري و چاپ آثارش بسيار مديون است.
يه شانه اي هست گذاشتن براي دوست داشتن، فقط صبحا يه خانوم دكتر مياد گريه مي كنه ميره
پولاد كيميايي تو صفحه ش نوشته:
Esteghla........saravar harch longie.........
بعد يكي اومده كامنت زده:
 
یه عمری بابات در حوزه ی فرهنگ زحمت کشید که آخرش تو اینو بگی؟!!!
.
:)))
 
حالا چيزهاي كوچكه، بزرگه، متوسطه، اصن هر سايزي:
وقتي زنگ ميزنه ميگه بليط برگشتمو اوكي كردم!
كه فقط 17 روز ديگه مونده تا بياد پيشم
.

فيلينگ جشنواره
ايميل ياهوم باز نميشه، يعني يه سكانس كوتاه مياد ولي زود ميره رو يه صفحه‌ي ديگه كه ياهو طبق معمول داره به خاطر مشكلات فني عذرخواهي مي‌كنه خاك بر سر. منم همين حالا ميخوام يه چيزي وردارم از ايميلم، نشستم پاش هي ريفرش مي‌كنم، تا يه ذره صفحه باز ميشه شروع ميكنم به تشويق كردن: آها، آفرين، آره، تو مي‌توني، يِس، يِس، شِت!
دوباره از اول..
بابام دفترچه بيمه پدربزرگم رو ورداشته برده دكتر واسه خودش وقت بگيره، پرستاره يه نگاهي به دفترچه انداخته و بعد بهش گفته آقا اينكه تو نيستي. بابامم گفته چرا، خودمم، منتها اين عكس پيريامه. پرستاره هم خنديده و كارشو راه انداخته.
(خانواده سرخوشا)

۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

آموزش مقدماتي فيس بوك - جلسه چهاردهم:
شِير، مشترك شدن، به اشتراك گذاشتن؛
مكالمه:
- نظرت در مورد دكمه‌ي شِير چيه؟
- خيلي دكمه‌ي بيخوديه، جلوي دست و پاي آدمو مي‌گيره
- پس اگه از چيزي خوشت بياد و دوست داشتي به اشتراك بذاري چيكار مي‌كني؟
- واه، چه سوالا! كپي پِيست مي‌كنم ديگه!
- خب باز اين يه چيزي ولي حتمن وقتي كپي مي‌كني، براي حفظ حقوق نويسنده و احترام به ايده‌ و نوشته‌ش، اسم اون كسي كه ازش كپي كردي رو هم مي نويسي ديگه؟
- اي بابا، گرفتي ما رو؟ براي چي بايد همچين كاري كنم؟ جا مي‌گيره بيخودي
- آها، مچكرم، من ديگه حرفي ندارم
يه بارم واسه امتحان رياضيِ ترم اول دانشگاه هيچي نخونده بودم. رفتم سر جلسه ديدم استاده 10 تا سوال 2 نمره‌اي داده. جواب يكي از سوالا رو كه بلد بودم نوشتم و برگه‌م رو با افتخار تحويل دادم. قاعدتاً نمره‌م 2 شد (حال مي‌كنين همون يه دونه رو هم كاملاً درست نوشته بودم) بعد رفتم به استاده ميگم: استاد نميشه يه ارفاقي كنيد بهم بديد 9.75 ؟ گفت حالا چرا 9.75 ؟ گفتم يعني واقعن روتون ميشه به خاطر 0.25 منو بندازين؟ ديگه خنديدن استاد همانا وُ انگشت تو دماغ شدن ما با استاد همان وُ با نمره‌ي 10 پاس شدن همان.

دستماااال كش؟!

آخه آدم تو مجلس ميگه دستمال كش؟ همه كس كش؟

 (یونس اسدی، نماینده مشکین شهر در جلسه‌ي راي اعتماد به وزاري پيشنهادي روحاني و در واکنش به بزرگواری: ايشان كه به من می گوید چاپلوس، خودش " دستمال کش " دولت دهم بوده است)